دربارهٔ ناشناسایی دیداری

– این چیست؟
در حالی این سؤال را پرسیدم که یک لنگه دستکش را به او نشان می‌­دادم.
– می­‌توانم بررسی­‌اش کنم؟
او دستکش را از من گرفت و به گونه­‌ای شروع به بررسی آن کرد که گویی اشکال هندسی را بررسی می­‌کند؛ در نهایت پاسخ داد:
– یک سطح پیوسته که خودش را در برگرفته. به نظر می­‌رسد که پنج بیرون­‌زدگی دارد، البته اگر این کلمه درست باشد.
– بله؛ ولی شما توصیفش کردید. حالا به من بگویید که چیست؟
– یک جور ظرف؟
– بله، و این ظرف حاوی چه چیزی خواهد بود؟
آقای پی در حالی که می­‌خندید پاسخ داد:
– لابد حاوی محتوایش![1]

در کتاب مردی که همسرش را با یک کلاه اشتباه گرفت، نوشته الیور سکز، آقای پی بیماری­ است که از یک بیماری عصب‌شناختی به نام «ناشناسایی دیداری»[2] رنج می­‌برد. آنچه در مورد آقای پی، که یک موسیقی­‌دان سرشناس است، جالب توجه به نظر می‌­رسد؛ بیماری اوست که در قالب ناتوانی در تشخیص – و در نتیجه شناسایی و نامیدن – اشیای جهان دیداری توصیف شده است. در حالی که او می­‌تواند اشکال هندسی را تشخیص دهد و در قالب دسته­‌بندی­‌های مفهومی و فضاییِ انتزاعی به آنچه دیده است اشاره کند.
حال اگر فرض کنیم که دکتر سکز از او خواسته بود به جای دستکش، خانهٔ مدرن آن طرف خیابان را توصیف کند از او انتظار می­‌رفت چه بگوید؟ از آنجا که دکتر پی نمی­‌توانست خانه را تشخیص دهد و نام آن را ببرد، انتظار داشتیم که به مفاهیم انتزاعی و اشکال هندسی اشاره کند و پاسخ دهد: «یک حجم سفید می­‌بینم که از سطوح تخت مستطیل شکل تشکیل شده است.» این توصیف از آن خانه، که به صورت گزینشی ویژگی­‌های هندسی مشخصی را از شیء خانه مطرح می­‌کند، آشنا و بدیهی به نظر می­‌رسد اما با این وجود از یک دیدگاه تاریخی خاص نشأت می­‌گیرد. توصیف یک بنای مدرن که توسط میس ون در روهه یا ریتفلد طراحی شده بر مبنای خصوصیات هندسی آن و به وسیلهٔ مفاهیم انتزاعی مانند صفحات مستطیل شکل، پر و خالی­‌ها، رنگ­‌های پایه و … بسیار آسان­‌تر است؛ و در وصف کلبهٔ هایدگر واقع در Black Forest، استفاده از عناصری مانند سقف، در، پنجره­ و اصطلاحات مرتبط با مواد و مصالح مانند تخته کوبی یا … مناسب­‌تر به نظر می‌­رسد.
بنا بر این بر مبنای شرایط ناشناسایی دیداری این بیمار، برای او تشخیص خانه‌ای که ریتفلد طراحی کرده است، از کلبهٔ هایدگر بسیار آسان­‌تر خواهد بود؛ چرا که بر اساس گفتهٔ دکتر سکز، آشکار است که این بیماران مشکلی در شناسایی اشکال انتزاعی ندارند[3].
در خصوص گذار به معماری مدرن در آغاز قرن بیستم، زیگفرید گیدیون اشاره می­‌کند که: «برای تبدیل شدن به یکی از عناصر مهم تشکیل دهندهٔ یک حجم، در ابتدا دیوار می‌بایست از تمام فوران­‌های زینتی قرن نوزدهم منزه می‌­شد. باید ارزش­‌های زیباشناختی یک سطح صاف خالص، که قدرت بیان آن از زمان مصریان گم شده بود، از نو کشف می­‌شد»[4]. در نتیجهٔ پیروی از سنت پسا-آلبرتی در زمینهٔ تزئین دیوارها، به دلیل خصوصیت روایت‌گری عناصر تزئیناتی دیوار قرن نوزدهمی، این دیوار به آسانی از نظر دیداری قابل شناسایی است. از سوی مقابل در پی حذف تزئینات، برهنه‌­سازی دیوار، و تقلیل آن به ویژگی­‌های هندسی یک «سطح صاف مستطیل شکل»، دیوارْ عناصر قابل تشخیص خود را از دست می­‌دهد و وارد وضعیت «ناشناسایی دیداری» می­‌شود.
مثالی مشابه در تأیید این سخن، یک کاریکارتور ویَنی مربوط به سال ۱۹۱۱ است (تصویر زیر). یک عابر پیاده که بنای Looshaus، به طراحی آدولف لوس را در خاطر دارد، ناگهان در مقابل یک دریچهٔ باز فاضلاب می­‌ایستد. بدین ترتیب یک شباهت «خنده‌­دار» میان شکل آن دریچه و ساختمان آدولف لوس به تصویر کشیده می­‌شود. این مقایسه روحیهٔ ضد مدرنیستی آن دوره را نشان می­‌دهد. جالب‌تر این که در حالی که کاریکاتوریست به طرز وفادارانه­‌ای پنجره‌­های ساختمان را بر روی دریچهٔ فاضلاب تصویر کرده، در به تصویر کشیدن خود ساختمان دقیق نبوده است؛ او عنصر اصلی تزئیناتی نما، یعنی ستون­‌های دوریک طرفین ورودی را حذف کرده است. این حذفِ عناصر تزئیناتی ساختمان بیش از پیش دیوار برهنه را غیر قابل شناسایی می‌­سازد و منجر می­‌شود این دو سطح مشبک تا حدی شبیه به هم باشند که در معنای ضمنی کاریکاتور، ساختمان Looshaus به یک شی کاملا متفاوت بدل شود. بر طبق شرح کاریکاتور، «مرد بسیار مدرن»، که با یک دریچهٔ فاضلاب مواجه شده، در نهایت «آنچه را که مدت­‌ها جستجو می­‌کرده است» تشخیص می‌­دهد. طبیعت غیر قابل شناسایی فرم­‌های مدرنیستی پیش­‌فرض اصلی این کاریکاتور است.

شرح اصلی: مرد بسیار مدرن در حالی که غرق تفکر دربارهٔ هنر است در خیابان قدم می‌­زند. ناگهان مات و مبهوت می‌ایستد. آنچه را که مدت­‌ها جستجو می­‌کرده یافته است.

بنای Looshaus، معمار: آدولف لوس

از آن زمان که ساختمان آدولف لوس طبقهٔ اشراف وین را شوکه کرد بسیاری چیزها دستخوش تغییر شده و ساختمان‌­های مدرن شهرْ لندمارک­‌های آشنای این پایتختِ تاریخی شده­‌اند؛ اما ماهیت بنیادین فرم‌­ها، که به واسطهٔ مدرنیسم به اشکال هندسی یا الگوهای[5] انتزاعی تبدیل شده بود، تغییر نکرده است.
تا بدینجا ظاهراً ما هدف از طرح سوال اصلیِ فرضیه خود را بیان کرده­‌ایم. اما در نهایت می­‌خواهیم چه معنایی را به اصطلاح ناشناسایی دیداری نسبت دهیم؟ «ناشناسایی» بر ناتوانی در کسب دانش دلالت می­‌کند. به عنوان بیانی از یک مفهوم، «ناشناسایی دیداری» دارای یک دو گانگی درونی است که سبب می­‌شود توصیف این اصطلاح پزشکی از شرایط یک آسیب عصبی جالب توجه به نظر برسد. توصیفی از یک نابینایی که نه به وسیلهٔ اختلال عملکرد چشم انسان، بلکه در نتیجهٔ یک اختلال ذهنی ایجاد می‌شود. با این وجود، چه چیزی به ما اجازه می‌دهد چشم را از ذهن یا بینایی را از عقل جدا کنیم تا یک اصطلاح تناقض‌­آمیز و در عین حال شاعرانه مانند ناشناسایی دیداری را به کار ببریم؟
در یونان باستان اسم «ایده» و فعل «دانستن» با فعل «دیدن» هم ریشه است. در نتیجه، کنش دیدن به طرز انکارناپذیری در مفهوم دانش ریشه دارد؛ همانطور که دانش ذاتاً با تمامیت دیدن آشکار می­‌شود. حال با بازنگری در این وابستگی میان دیدن و دانش، به اصطلاحِ «ناشناسایی دیداری» باز می­‌گردیم. اگرچه در این متن این اصطلاح را دلخواهانه برای تعریف وضعیت دنیای مدرن به کار بستیم؛ این کاربرد چندان بر این دلالت نداشت که دنیای مدرن بیمار است. بلکه به سادگی حاکی از این بود که دنیای مدرن، از طریق هنر، عواقب یک دگرگونی زبانی را تجربه کرده است. بیناییْ دیگر در ارتباط ذاتی با فهمیدن و دانستن ادراک نمی‌شود. ارتباط میان دیدن و دانش همیشه و پیوسته باز تعریف می­‌شود. در نتیجه، هنر مدرن را می‌­توان این گونه تفسیر کرد: جستجویی مداوم برای مشاهدهٔ جهانْ در شرایط وجود ناسازگاری اساسی میان پدیده­‌های قابل مشاهده و دانش مربوط به آنها. این واگرایی میان دیدن و دانستن، به راستی می‌تواند به تعریف مجدد ناشناسایی دیداری، بسیار فراتر از اصطلاح پزشکی متخصصان مغز و اعصاب، منجر شود. به طور مشخص­‌تر، ما می­‌توانیم به ناشناسایی دیداری به منزلهٔ یک جستجوی پویا بیاندیشیم؛ جستجویی در بستر یک جدایی مهم که در طول تاریخ ایجاد شده است. جدایی بینایی از دانش و به تبع آن، جستجویی مداوم برای یافتن همزیستی میان آنها – یک هم‌زیستی اگرچه زودگذر – در آثار هنر مدرن.


پی‌نوشت‌ها:
– این مطلب را Zissis Kotionis نوشته است و در سال 1999 با عنوان A Case of Visual Agnosia در صفحات 40-35 ژورنال Thresholds منتشر شده است.
— این ترجمه از این مطلب به فارسی برای اولین بار در وبسایت کرکسیون منتشر شده است. جا دارد از احسان کاخانی عزیز تشکر کنم که با دقت مثال زدنی‌اش در ویرایش این ترجمه مرا یاری نمود.
[1] Oliver Sacks, The Man who Mistook His Wife for a Hat, p. 13
[2] Visual Agnosia. این اصطلاح تحت عنوان «ادراک پریشی دیداری» نیز ترجمه شده است. اما از آنجا که اصطلاح مصوب و رسمی آن، با ارجاع به فرهنگستان ادب و هنر فارسی، «ناشناسایی دیداری» است؛ در این متن نیز ترجمهٔ رسمی آن به کار برده شده است.
[3] Oliver Sacks, The Man who Mistook His Wife for a Hat, p. 11
[4]  Sigfried Giedion, Space, Time and Architecture, p.li
[5] patterns

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *