راهنمای روح سالم به در بردن از پرستاری از بیماران کرونایی

در یک روز معمولی پاییزی پدرم به کرونا مبتلا شد، سه روز بعد خواهرم و ده روز بعد مادرم. در این 24 روز، من در پرستاری کردن از هر سه نفر مشارکت داشتم، چه آن زمان که تنها پدرم را در اتاق ایزوله کرده بودیم و چه آن زمان که من تنها فرد سالم خانه بودم و محل خواب و خوراکم را از بقیه جدا کرده بودم. داشتم زندگی عادی­‌ام را می­‌کردم که این شغل جدید 24 ساعته به دورکاری­‌ام اضافه شد و دریایی از استرس و تصمیم‌گیری‌­های دشوار به همراه آورد. می‌­گویند اگر کسی آدم بکشد دیگر باید با چشم­‌های باز بخوابد، این شرح حال یک پرستار بیمار کرونایی نیز هست.
اولین بار که آدم پاسخ تست PCR را می‌­بیند که مقابل کووید 19 نوشته: Positive صحنه­‌ای بغایت سینمایی است. چیزی که یک سال از آن فرار کرده بودیم بالاخره به ما رسیده بود و یک کلمه کوچک زندگی‌­مان را دگرگون کرده بود. آدم وسوسه می‌­شود که همان کلمه Positive را از برگه پاسخ آزمایشگاه بردارد و استوری کند و دایره­‌های متحدالمرکز این اضطراب را ببیند که دیگران را نیز دربرمی­‌گیرد. شاید ریپلای‌­ها و ری‌­اکشن­‌ها سرازیر شوند تا بشود بعدا اسم پیام­‌هایی را که فرستادنشان 20 ثانیه طول م‌ی­کشد «حمایت» یا «ابراز محبت» گذاشت. در این 24 روز این اولین کاری بود که به درستی انجامش ندادم. تنها افرادی را مطلع کردم که اخیرا با من در ارتباط بودند، یا می‌­دانستم می‌­شود روی حمایت صادقانه­ آنها حساب کرد – و خیلی نگران نمی‌شوند – یا برای تهیه دارو و مشاوره پزشکی از آنها کمک گرفت.
هر روز که از پی روز دیگر می­‌گذشت بیشتر پی می‌­بردم که پرستاری به معنای واقعی کلمه یک عمل selfless است، یک کار فارغ از خود، کاری که هویت آدم در آن کمرنگ می‌­شود. من یا دورکاری می­‌کردم یا به انجام کارهایی مشغول بودم که تقریبا تمام پرستاران بیماران کرونایی در خانه انجام می­‌دهند؛ وقتی برای پرداختن به کارهایی که من را من می‌­کنند، مثل کتاب خواندن و شیرینی پختن، باقی نمی‌­ماند. این آدم را افسرده‌خو می‌کند، بهره‌وری، دقت و انرژی‌اش را پایین می‌آورد و او را مستعد انجام اشتباه می‌کند. در مقابل من تلاش کردم در انجام همان وظایف پرستاری جزییات و شیوه خودم را بیابم اما راستش اضافه کردن نارنگی به آب پرتقال و لیمو شیرین یا پی بردن به میزان مناسب میخک در دمنوش چندان دردی از من دوا نکرد. در عوض آنچه کمی آرامم کرد یادآوری این بود که فروغ این روزها فروغ همیشه نیست، چیزهایی از کنترل من خارج است و اگر اندکی صبر کنم می‌­توانم بوی بهبود از اوضاع جهان بشنوم. به سخت­‌ترین تجربه پرستاری کردنم فکر کردم؛ آن زمان که خواهرم در سفر دو نفره‌­مان به هرمز به شدت بیمار شد، با کمک یک دوست جدید جنوبی او را پشت موتور به درمانگاه بردیم و آنقدر حالت تهوع داشت که فکر سوار شدن به شناور و رفتن به بندرعباس هم حالش را بد می­‌کرد. آن زمان من بودم و خواهری بیمار گوشه یک هاستل این بار نوع بیماری سخت­‌تر بود اما من تنها نبودم.

وقتی کرونا به ما رسید چند روز از این گذشته بود که نقاش آمده بود و خانه ما را رنگ کرده بود و تازه می‌­خواستیم خانه را مرتب کنیم و به شرایط عادی برگردانیم. تقریبا هر روز مادرم می­‌گفت که امروز دیگر باید این تابلوها را به دیوار بزنیم یا پرده آن اتاق را نصب کنیم؛ اما کرونا مجال این کارها را نمی‌­دهد. کرونا خانه را در survival mode فرو می‌­برد، در شرایط بقا، شرایط “بیا فقط از امروز روح سالم به در ببریم، مراقب بیمارها باشیم و سینک آشپزخانه را به کوه ظرف‌­های کثیف نبازیم”. و این چیزی نیست که پذیرشش برای همه آسان باشد. اگر هر روز با نیت انجام کاری غیر از این­ها از خواب بیدار می­‌شدم، هر شب یک ناامیدی در انتظارم بود. من اولویت­‌ها را به خودم یادآوری کردم؛ سوپ تازه درست کردن از تمیز کردن اجاق گاز مهم‌­تر بود و اگر می‌­خواستم هر دو را انجام دهم فرصتی برای نفس تازه کردن باقی نمی­‌ماند. من با آشغال­‌های ریز روی فرش و لکه­‌های روی سرامیک کنار آمدم، در را روی آنها بستم و رفتم هویج و لیمو ترش خریدم.
اما به نظر من چالش اصلی پرستاری از بیمار کرونایی در مواجهه پرستار با این حقیقت است که او واقعا یک پرستار نیست، دانستن این که او این مسئولیت را برداشته و به دوش گرفته اما هیچ­گاه در جستجوی آن نبوده و آن را قصد نکرده است. لحظاتی هست که غذا و داروی بیمار عزیزت را داده‌­ای، فشار خون، تب، ضربان قلب و سطح اکسیژن خون او را کنترل کرده­‌ای و پرسیده‌­ای که آیا چیزی نیاز دارد یا نه و پاسخ منفی شنیده‌­ای؛ حالا باید در اتاق او را ببندی و بگذاری استراحت کند. گرسنه هستی، برای خودت چای می‌­ریزی تا با تکه‌­ای کیک بخوری و خستگی در کنی. جسم‌­ات گوشه آشپزخانه نشسته اما فکر و ذهن­‌ات هنوز دم در اتاق بیمارت پیش چهره نزار و تن پردرد­ او مانده است. نمی­‌توانی از چای‌­ات لذت ببری، اصلا خودت را لایق این لذت نمی‌­دانی چرا که نپذیرفته‌­ای که بیماری افسار لحظات را از دست ما چنگ می‌­زند و با خودخواهی می­‌تازاند. حق داری نپذیری چون تو واقعا یک پرستار نیستی. تو یک خواهر، برادر، مادر، پدری (…) هستی در نقاب یک پرستار. این اما آن روی قضیه است که جامعه آن را ستایش می­‌کند، این آرام نگرفتن‎­ها و دل‌­نگرانی­‌های مدام را. یک روی دیگر هم هست که اعتراف به آن، حتی پیش خود، سخت و دشوار است چه برسد به جامعه که تلاش می­‌کند آن را انکار کند. و آن این است که ما که نقاب پرستار زده‌­ایم خسته می­‌شویم، ظرف از خودگذشتگی‌­مان کم کم پر می‌­شود و فشار انجام کارها بر میل به انجام آنها غلبه می‌کند. این­ها اما کمی آسان می‌­شود اگر بدانیم که «حق داریم»، بدانیم که از هر 10 مبتلا به کووید 19، 9 نفر در خانه خوب می‌شوند و بدانیم که بهترین پرستار نه دقیق‌­ترین یا تمیزترین پرستار، که امیدوارترین پرستار است.

دیدگاه‌ها

  1. مرضیه

    فروغ من وقتی باید بار پرستاری سختی رو به دوش میکشیدم، مدام مینوشتم. قبل از خوابیدن حین غذا خوردن و وقتی بیمارم (البته بیمار من یک نفر بود) خواب بود.
    به خودم برای خسته شدن، افسرده شدن، کلافه شدن حق نمیدادم. برای همین عذاب وجدان بیشتر از فشار پرستاری ازارم میداد و نوشتن کمک میکرد این آزار رو کم کنم.
    حالا امیدوارم هر سه تا بیمار عزیز تو خوب خوب شده باشند و تو هم از این بار مسئولیت سخت، بزرگتر و امیدوار تر بیرون اومده باشی.

    1. نوشته
      نویسنده
      Foroogh

      مرضیه جانم خیلی ممنونم، خوبن و امیدوارم شما هم همیشه خوب باشید.
      چقدر چیز خوبی یادم دادی مرسی، مطمئنم نوشتن و نوشتن به منم کمک خواهد کرد.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *