از قطار مترو پیاده شدم […] به پلهها که نزدیک شدم، چشمم به کیک مافینی خورد که آنجا افتاده بود […] پیش از آنکه حتی از ذهنم بگذرد که چرا، دستم را دراز کردم تا برش دارم […] دستم توی هوا ماند. برش نداشتم […] یکباره حال انزجار شدیدی به من دست داد: چرا این …