توصیه‌های من برای مواجهه با دوست قدیمی‌ام، استرس

اولین مواجهه معنادار من و استرس به 17 سالگی من برمی­‌گردد. نشسته بودم روی نیمکت کلاس کوچکی از یک دبیرستان خوشنام و ناظم مدرسه، خانم “کارخانه”، جلسه مصاحبه را پیش می­‌برد و سوالاتی به عجیبی نام خانوادگی­‌اش می­‌پرسید، سوالاتی مانند این که “برای به دست آوردن یه رتبه خوب تو کنکور حاضری چه کارایی بکنی؟”. نزدیک به پایان جلسه خانم کارخانه لبخندی زد و گفت “از رفتار و احوالت مشخصه آدم استرسی­‌ای هم نیستی و خب این خیلی خوبه” و من در حالی که حرفش را تایید می­‌کردم قطره­‌ی عرقی را حس کردم که بر روی ستون فقراتم لغزید و از پشت قفسه سینه‌­ای که در آن قلبی به سرعت قلب یک گنجشک وحشتزده می­‌تپید گذر کرد. آنجا بود که فهمیدم اگرچه توان مهار کردن استرسم را ندارم اما در پنهان کردن آن بسیار خوبم. این اولین و دم‌­دستی‌­ترین چاره‌­ی من برای اضطراب و استرس بود که به این چاره مفتخر هم نبودم، چرا که اولا ذاتا در آن خوب بودم و دستاورد من نبود و دوما فقط ظاهر ماجرا را درست می­کرد، در حالی که من زیر پوستم در مواجهه با غول استرس به خود می‌­لرزیدم.
و این غول، سالیان سال، برای من یک غول شکست ناپذیر بود. وقتی از پایان‌نامه ارشدم دفاع کردم، بسیاری از حاضران به من گفتند که چقدر آرام و بااعتمادبنفس و مسلط بوده‌ام. اما در حقیقت با چنان فشاری از استرس مواجه بودم که تا هفته‌ها بعد، از شدت حالت تهوع نمی‌توانستم لب به چیزی بزنم؛ صبح‌ها با حالت تهوع بیدار می شدم و شب‌ها با همان حال می‌خوابیدم؛ قوت غالبم خرما و گردو بود و مدام به خاطر رفلاکس اسید معده سرفه می‌کردم. با این حال، جلسه دفاع دستاورد مهمی برای من داشت؛ من از جهنم شخصی‌ام گذشتم و آن سو چاره‌ی دومم برای مواجهه با استرس را یافتم: قدرت تجربه.
قدرت تجربه در مهار استرس باید یک ابزار واضح باشد، با اینحال من فکر می‌کنم بسیاری از ما در لحظه مواجهه با استرس این ابزار مهم را از یاد می‌بریم و فراموش می‌کنیم که اولین بارمان نیست که در دلمان رخت می‌شویند. به همین دلیل است که من به خودم یادآوری می‌کنم: “یادت نره، دفعه اولت نیست”. مثلا هر وقت قرار است مقابل آدم‌های آشنا یا غریبه بایستم و مطلبی را ارائه کنم، آن جلسه را با جلسه دفاع پایان‌نامه‌ی ارشدم مقایسه می‌کنم. جلسه دفاع برای من یک معیار خوب است زیرا در آن دقایق هم نتیجه یک سال تلاشم را به خوبی ارائه دادم و هم از آن دفاع کردم و، مهمتر از اینها، برای من حقیقتا روز مهمی به حساب می‌آمد. بدین ترتیب، من شرایط مشابه را با جلسه دفاعم مقایسه می‌کنم و از خودم می‌پرسم آیا از روز دفاعم سخت تر است یا نه. معمولا پاسخ منفی است اما حتی اگر از جهاتی از روز دفاعم سخت تر باشد از جهاتی دیگر آسانتر یا شبیه است که این خود تسکین‌دهنده است. 

اما مهمترین ابزار من در مواجهه با استرس چیز دیگری ست: تغییر نگرشی که نقطه‌ی تلاقی دو مسیر بوده است.  
مسیر اول را چندین سال پیش پیدا کردم، وقتی یک تد تاک دیدم که زندگی‌ام را تغییر داد. روانشناسی که این تد تاک را ارایه می‌داد صحبتش را این گونه آغاز می‌کرد: «من باید یه اعترافی بکنم … من یه روانشناسم … و برای سالها به آدما گفتم که استرس مریضشون می‌کنه، که ریسکِ همه چیز از یه سرماخوردگی ساده تا بیماری‌های قلبی عروقی رو افزایش میده؛ اساسا من استرس رو به دشمن آدما تبدیل کرده بودم اما دیگه نظرم رو در موردش عوض کردم». خلاصه‌ی این تدتاک این بود که علم نشان داده استرس بالذاته نه دوست ماست نه دشمن ما؛ همه چیز به این بستگی دارد که ما استرس را چگونه می‌بینیم. پژوهش‌ها نشان داده‌اند آدم‌هایی که در طی زندگی خود سطح بالایی از استرس را تجربه می‌کنند و باور دارند استرس برای انسان خوب است به اندازه همان آدم‌هایی عمر می‌کنند که در طول عمر خود استرس کمی را تجربه می‌کنند و معتقدند استرس برای انسان چیز بدی است. گروه سومی هم هستند که با فاصله قابل توجهی کمتر از این دو گروه عمر می‌کنند: آنهایی که در زندگی خود با استرس بالایی مواجه هستند و باور دارند که استرس چیز بدی است. در اینجا علم می‌گوید اگر ذهنیتمان نسبت به استرس را تغییر دهیم پاسخ بدن ما در شرایط پر استرس هم تغییر می‌کند. اما چگونه می‌توانیم ذهنیتمان نسبت به استرس را تغییر دهیم؟ پاسخ این است که آنچه ما بعنوان استرس تعبیر می‌کنیم در حقیقت یک سری علایم فیزیولوژیکی هستند: قلبمان تند می‌زند، دستهایمان یخ می‌کند، نفس نفس می‌زنیم و یا شروع می‌کنیم به عرق کردن؛ من یاد گرفتم که تمام این علایم نشانه‌های فرآیندی هستند که در حقیقت سبب می‌شود من بتوانم بهتر و سریعتر عمل کنم. برای مثال، با تندتر تپیدن قلب، خون سریعتر در بدن جریان پیدا می‌کند و در نتیجه انسان انرژی بیشتری پیدا می‌کند یا با نفس نفس زدن، اکسیژن بیشتری به مغز می‌رسد که سبب می‌شود انسان سریعتر فکر کند و واکنش نشان دهد. من این نشانه‌ها را این گونه تعبیر می‌کنم: بدن من هوای من را دارد و پشتیبان من است. نتیجه یک پژوهش که دانشگاه هاروارد در مورد استرس انجام داده از نظر من شگفت‌انگیز است. محققان در این پژوهش مشاهده کرده‌اند افرادی که چنین نگرش مثبتی نسبت به استرس دارند، در مواجهه با شرایط پرتنشْ علامتی مثل بالا رفتن ضربان قلب را تجربه می‌کنند و در نتیجه رگ‌هایشان منقبض می‌شود اما این انقباض در مقایسه با شرایط مشابه در افرادی که استرس را دشمن خود می‌دانند بسیار کمتر است. این پژوهشگران می‌گویند این تفاوت می‌تواند یک حمله قلبی ناشی از استرس در سن 50 سالگی را به یک زندگی خوب تا 90 سالگی تغییر دهد. 

مسیر دومی که به تغییر نگرش من نسبت به استرس منجر شده تغییر نگرش نسبت به شرایط استرس‌زا است. یونگ جمله‌ای دارد که می‌گوید: «ترس تو هر کجا که باشد، وظیفه‌ات نیز همانجاست». تجربه‌های جدید، کارهای بزرگ و تاثیرگذار و بسیاری از موقعیت‌ها و اعمالی که منجر به رشد ما می‌شوند شرایط پر استرسی هستند. برای رشد کردن، چاره‌ای جز مواجه شدن و زندگی کردن این استرس وجود ندارد اما این مواجهه پاداش ارزشمندی دارد: رشد کردن و قوی‌تر شدن. حالا اگر باور داشته باشیم که تندتر زدن قلبمان در یک دیدار مهم یا عرق کردن دست‌هایمان موقع سخنرانی برای آدم‌های غریبه نشانه این است که بدن ما پشتیبان ماست، به عقیده من این مواجهه آسان‌تر می‌شود. 

مساله مهمی که نباید از قلم بیافتد این است که استرس تا زمانی برای ما خوب است که مداوم و مزمن نباشد و ما را فلج نکند. اگر آدم همیشه تپش قلب یا دردهای سایکوسوماتیک یا بی‌خوابی داشته باشد یعنی دیگر استرس آن کارکرد مفیدش را از دست داده است و آن زمان حتما باید از یک متخصص کمک گرفت.
این روزها زندگی من به هیچ وجه خالی از استرس نیست. در روزهایی که این متن را می‌نوشتم متوجه شدم که به سندروم روده تحریک‌پذیر (IBS) مبتلا هستم که در اثر اضطراب و استرس ایجاد می‌شود. اول صدایی در ذهنم گفت “کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی” اما بعد با خودم فکر کردم آنچه برای من اهمیت دارد این است که من در مسیر مواجهه با استرس قدم‌های خوبی برداشته‌ام، ابزارهای مفیدی را شناخته‌ام و هیچ وقت ایمانم را نسبت به قدرت یادگیری و تطبیق‌پذیری بشر از دست نداده‌ام.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *