شارون وَن اِتِن آهنگی دارد به اسم «هفده» که من اولین بار با شنیدنش بغض کردم، آنجا که میگوید «منم یه وقتی هفده سالم بود». فکر کردم بله منم روزی 17 سالم بود و الان 32 سال لعنتی سن دارم. بار دوم که به آن گوش کردم متوجه شدم در ادامه میگوید «منم یه وقتی …
تا کمتر از دو سال پیش من حتی نمیدانستم کجای نقشه جهان باید دنبال چچن بگردم اما الان خوب میدانم که اگر از حدود تبریز روی یک خط مستقیم به سمت شمال حرکت کنیم، بعد از پشت سر گذاشتن ارمنستان و آذربایجان، کمی بعد از ورود به خاک روسیه، به چچن میرسیم. من همچنین میدانم …
از قطار مترو پیاده شدم […] به پلهها که نزدیک شدم، چشمم به کیک مافینی خورد که آنجا افتاده بود […] پیش از آنکه حتی از ذهنم بگذرد که چرا، دستم را دراز کردم تا برش دارم […] دستم توی هوا ماند. برش نداشتم […] یکباره حال انزجار شدیدی به من دست داد: چرا این …
سفر چه ارزشی دارد بدون آن کسی که در مواجهه با یک فضای مسحورکننده او را از ذوق به خود بفشارید، بدون آن عکسهای دسته جمعی که ثابت میکنند چقدر جوانی ما زیباست، بدون آن مکالمات صادقانهای که تنها پس از نیمه شب و زیر آسمان یک شهر دور ممکن میشوند، و بدون آن هجوم …
این بار «آن مثلث» مفتخر است که میزبان داستان کوتاه زیبای «سکوت سفید» به قلم جک لندن و به ترجمه فروزان قاسمی باشد. جک لندن، نویسنده شهیر آمریکایی، این داستان را در 23 سالگی خود نوشته است، 10 سال پیش از انتشار «سپید دندان». فروزان قاسمی، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس، فارغ التحصیل ادبیات نمایشی از دانشگاه …
هر وقت پای انجام کارهای سخت یا طی کردن مسیرهای طولانی وسط باشد یکی از نگرانیهای جدی من گرسنه شدن است. سیر بودن به من آرامش میدهد و هیچ شیرینی یا کیکی به اندازه کوکیهای جوی پرکم من را سیر نمیکند. هرچند این فقط یکی از دلایلی است که این کوکیها را ستایش میکنم. ترکیبی …
به نظر من سن قطعا فقط یک عدد نیست. اگر ثانیهشمار فرا رسیدن لحظه قطعی خداحافظی، ثانیه پایانی تمام فرصتها، «فقط یک عدد» باشد پس زندگی ما هم فقط گذر لحظههای پی در پی است، عشق ما ترکیبی از واکنشهای هورمونی و میل به بقا است و ارزشهای ما توافقهایی بی اساس. شاید زندگی من …
حداقل دوباری خودخواسته تا پای مرگ رفته بود.مدتی از آخرین بار گذشته بود. داشتم برایش توضیح می دادم که چرا فلان تصمیمش در مورد انجام ندادن فلان کار غلط است. دلیل می آوردم و از ارزش ها و معیارهای زندگی خودم مثال می زدم. حرفم را قطع کرد، تا این حقیقت را به من یادآوری …
در یک روز معمولی پاییزی پدرم به کرونا مبتلا شد، سه روز بعد خواهرم و ده روز بعد مادرم. در این 24 روز، من در پرستاری کردن از هر سه نفر مشارکت داشتم، چه آن زمان که تنها پدرم را در اتاق ایزوله کرده بودیم و چه آن زمان که من تنها فرد سالم خانه …
– این چیست؟در حالی این سؤال را پرسیدم که یک لنگه دستکش را به او نشان میدادم.– میتوانم بررسیاش کنم؟او دستکش را از من گرفت و به گونهای شروع به بررسی آن کرد که گویی اشکال هندسی را بررسی میکند؛ در نهایت پاسخ داد:– یک سطح پیوسته که خودش را در برگرفته. به نظر میرسد …